فیلینـــگ نوشت



+ بله! من همون فینگیلی ام که موقع برنامه ریزی درسی، با آهنگ " دلکم دلبرکم " کارها رو هندل میکنه! =)

 

+ هفته تقریبا دلخواهی نبوده تا این لحظه! اونقدر دلخواه نبوده که امروز عصر وقتی رسیدم خوابگاه، مستقیم رفتم روی تختم و به زمین و آسمون غر زدم که بابا اصلا مهم نیست که تو هزار ساعت وقت گذاشتی برای امتحان میان ترمت ! اونم نه از روز قبل، بلکه از روزهای قبل ! و مهم نیست یه هفته برای شنا سوئدی ِ تربیت بدنی 1 تمرین کردی! چون ته ته اش استاد زبان عمومی، میان ترمی میگیره بیا و ببین ( البته که من طبق عادت مالوف، بازم میگم اگر نتیجه اونی نشد که میخواستم، سر به هوایی خودم بوده! ) و استاد تربیت بدنی به شنا سوئدی ت نمره کامل نمیده! هرچند که میان ترم برای همه سخت بود و استاد تربیت بدنی هم به اکثریت نمره کامل امتحان عملی رو نداد ! 

 

+ این دو پاراگراف رو وقتی از 10 تا 1 شب، سالن مطالعه خوابگاه بودم، نوشتم. وقتی برگشتم اتاقم، دیدم پیروز مریض طور تلاش میکنه بخوابه و از اونجایی که من، یه دونه پیروز در جهان ندارم، تا الان مشغول رسیدگی های درمانی بودم =( در این لحظه هم، من و پیروز در راهروی سوئیت، به سر میبریم. چون که سحر نزدیکه و از 2 و نیم تا 4 سحری میدن بهمون. سحری امشب خوشمزه ست چون جوجه های خوابگاه و دانشکده مزه جوجه میده :دی خدا بخیر کنه ! 8 صبح فردا خواب نمونم ! راستی این جوجه های سلف یه ماجرای جالب هم درست شد براشون =) چند وقت بود روزایی که جوجه داشتیم ، من از صبحش میلم به هیچ غذایی نمیکشید =))) بعد دم ناهار یا شام ، تا لحظه ای که غذا رو میگرفتم، مخصوصا به پیروز میگفتم میلم نمیکشه پیروز =) اینقدر گفتم که بعد از یه مدت خود به خود پیروز میگفت چیه باز میلت نمیکشه ؟ یا شنیدم که فلان روز میلت نمیکشه بهی خانوم =)

 

+ خب بهی خانوم ماجرا هاش رو گفت و موعد گرفتن سحری شده :دی

 

تا درودی دیگر ( که امیدوارم نزدیک باشه :دی) بدرود


+ پیروزم پنج شنبه 5 صبح در حالیکه من از خستگی بیهوش شده بودم ، رفت فرودگاه که بره شهرشون و 9 صبح درحالیکه من همچنان از شدت خستگی بیهوش بودم، رسید :( من کل 5 شنبه و جمعه رو رفته بودم توی راه پله ساختمون گل نرگس. ( یه ساختمونه که بین دو تا مجتمع خوابگاهمونه و طبقه هم کف اش یه سالنه که بهش میگن سوله و بچه ها تابستون وسایلشونو میذارن اونجا تا ترم مهر شروع شه .  گاهی هم جشن و مولودی گرفتن اونجا. طبقه اولش بوفه ست و اتاق انتشارات خوابگاه و سرپرستی یکی از همین مجتمع های خوابگاهی. طبقه دوم و سومش سالن مطالعه ست ) من رفته بودم توی راه پله طبقه سوم به سمت طبقه چهارم ( که پشت بومه) گل نرگس و یه حالت پاگرد مانندی داشت و اونجا ملافه پشمالو پهن کردم و ناهار و شامم رو اونجا میخوردم. و برای امتحان شفاهی "خواندن و درک مفاهیم 2"، درس میخوندم. فرفر میگفت از وقتی پیروزت رفته با همه قهر کردیا ! خب راست میگفت. از وقتی پیروز نبود توی سوئیت، تحمل جو سوئیت برام مسخره بود. و ترجیح میدادم یه غار تنهایی بسازم برم توش :( پیروز توی کل سوئیت، صمیمی ترین دوست منه :)) پیروز فامیلشه :دی من اصلا اینقدر این فامیل برام جذاب بود، از همون بدو آشنایی؛ پیروز صداش میکردم. ادبیات فارسی میخونه و از کتاب خوندن بیزاره :))) در عوض من یه جلسه رفتم سر کلاس "ادبیات کودک و نوجوان " ش و حتی جزوه هم براش نوشتم و سر کلاس توی بحث هم شرکت میکردم و کلی کیف کردم و کلی مثال برای موضوع اون جلسه ( ادبیات فانتزی) زدم :)) پیروز آخر کلاس قیافه ش دیدنی بود =) چون خودش اصلااااااا توی هیچ بحث کلاسی شرکت نمیکنه =)

 

+ امروز امتحان خواندن داشتم. 8 نمره پایان ترم بود. آسون بود ولی خیلی هول شدم و این استرس، تاثیر منفی گذاشت و اونطوری که انتظار داشتم نشد خوب ظاهر بشم :( ولی خب امید ما به خداست و امید شما به کی؟

 

+ وقتی داشتم برای امتحان خواندن آماده میشدم، تصور میکردم دپارتمان گروه ما به یقین سخت گیر ترین دپارتمانه! چرا که من ترم دو ئی زبان روسی و ادبیات آلمانی و زبان ترکی استانبولی میشناسم که هیچ کدوم توی دو هفته فرجه های قبل امتحان شون، امتحان شفاهی ندارن. ولی خانومی که من باشم و زبان و ادبیات اسپانیایی بخونم، این شنبه و شنبه بعد به ترتیب امتحان شفاهی خواندن و "گفت و شنود 2" در برنامه دارم که اولی رو دادیم رفت!

 

+ اما توضیح عنوان! چطوره که با توضیح خوابگاه شروع کنم. خوابگاه ما، دو تا مجتمع خوابگاهیه که به هم چسبیدن! مجتمع اولی نزدیک نگهبانی و در اصلیه که دو تا ساختمون گنده س که بهشون میگن بلوک آ و بلوک ب. و کلا مدلشون و نقشه شون با مجتمع خوابگاه ما فرق داره. مجتمع ما 6 تا ساختمون جدا و شبیه به هم ه که 2 تا برای ارشد هاست، یکی برای دکترا، سه تا هم برای کارشناسی. از این سه تا که برای کارشنات، یکیشون که ساختمون ما باشه، کلا برای سال اولی های کارشناسیه! هر ساختمون 4 طبقه داره و هر طبقه دو تا سوئیت روبروی هم. هر سوئیت، دو اتاق 4 نفره داره و یک اتاق 6 نفره و یک حمام و یک دستشویی و یک آشپزخونه. من اتاق 302 ام و پیروز اتاق 303. اتاق چهار نفره های سوئیت. که حالا و بر اثر جابجایی هم اتاقیامون، هردو اتاق شده سه نفره. و از شانس خوبمون، دیگه کسی نیومد توی اتاق هامون. توی اتاق من، یه ادبیات آلمانی و یه اسپانیایی ( که هم کلاسیمه) وجود دارن =) که هر دو نفرشون منو به این نتیجه رسوندن که در ترم های آتی 1) اصلا با هم کلاسیم اتاق رزرو نکنم. 2) هررررررگز با آدمی که خود زرنگ پندار و فاقد فرهنگ زندگی جمعی هست، اتاق رزرو نکنم! حالا هم یادم نمیاد این هم اتاقیم که هم کلاسیمم هست، میدونه من در دوران نونهالی ( :ذی) وبلاگ داشتم یا نوچ =)

 

+ یه خورشت مرغی درست کردم بیا و ببین :))) اصن کدبانو :دی

 

+ برای همه اینا بعدا که روی روال بیوفتم، عکس میذارم :دی

 

+ کاش میشد جلوی تغییر کردن آدمها رو گرفت! کاش میشد اونا رو هنوزم دوست (هرچند معمولی و به اندازه همون هم اتاقیام که فقط تصمیم گرفتم بعد ها اتاق رزرو نکنم باهاشون) فرض کرد. کینه و نبخشیدن و تصور اینکه تو ( عمدا یا غیر عمدا) کاری کردی که بخشیده نشدی بخاطرش، کوله آدم رو سنگین میکنه! راستی مگه ماها چقدر زنده ایم که خوشی هم رو نبینیم؟

 


+ وقتی پیش دانشگاهی بودم، یه دبیر ادبیات داشتم که یدونه بود فی الواقع. من همیشه کلاس های ادبیاتم رو دوست داشتم. اما این آقای واو. که سن بابا بزرگ ما رو داشت، بدجوری توی بحبوحه کنکور کلاس هاش به دل مینشست. من خیلی چیزا ازش یاد گرفتم. امشب داشتم منچ بازی میکردم که یهو یادش افتادم. با خودم گفتم بعد از تموم شدن ِ منچ حتما میرم یه توک پا به پیج اینستاگرامش سر میزنم. بعد رفتم و فالوش کردم و کلی یاد قدیما افتادم. توی ذهنم بود که به من یه لقب داده بود. ولی هرچی به ذهنم فشار میاوردم یادم نمیومد که اون لقب چی بود. یادم افتاد که اینجا درباره معلمای پیش دانشگاهی م نوشتم و اومدم دنبال کتگوری فینگیل مموری. خلاصه خوندم و لبخند زدم. خوندم و لبخند زدم :)))  تا رسیدم به

این پست که یادم اومد منو نیت ِ قرب ِ من صدا میکرد :)) دیگه بعد از 3 سال یاد آقای واو. افتادم و حالا من بازم به دوران ِ اوج خودم در زمینه ادبیات برمیگردم :)) 

 

+ این هفته به قدر تمام مرداد سرم شلوغه. باید چمدون ببندم، جعبه کتاب هامو بردارم، اتاقمو یکم مرتب کنم، تکلیف ِ کتابای کنکورمو مشخص کنم، و در نهایت هفته دیگه راهی تهران شم. تازه بین این شلوغی به مریم ( هم سرویسی ِ دبیرستانم ) و فرانک ( دوست صمیمی بجا مانده از دبیرستان) قول ِ بیرون رفتن دادم و خدایا خودت بخیر کن :دی

 

+ دو سه ساعت پیش رفتم داروخونه تا کرم ضد آفتاب و قرص مفنامیک اسید بخرم. بهم 5 تا دونه مفنامیک دادن فقط :| چرا ؟ چون قحطی مفنامیک اومده :| کرم ضد آفتاب جذابم هم 147 هزار تومن وجه رایج مملکت شد :/خداوندا مگه جنگه آخه :|

 

+ امشب با بچه های سوییت ِ خوابگاه، ساعت 11، قرار گذاشتیم درباره رزرو خوابگاه ِ ترم بعد، حرف بزنیم. چرا ؟ چون ما احتمالا جذاب ترین سوییت ِ کل ساختمون بردبار ِ خوابگاه بودیم *_*

 

+ میخوام اینجا یه اعترافی بکنم -_- که فقط پیش فرفر و پیروز اینطور صریح گفتم :| من حل ِ تمرین ِ 4 واحدی ِ گرامرم رو ترم پیش افتادم :|||| ضمن طلب بخشش و مغفرت از خداوند، و خانوم ش. ( مدیر دپارتمان مون) امیدوارم این ترم با نمره خوبی پاسش کنم :((( بعدم خداوکیلی کیو دیدین گرامر 4 واحدی پاس کنه با نمره بالا تر از میانگین کلاس، اونوقت حل تمرین گرامرش رو بیوفته ؟ :| اصن اینکه حل تمرین، 4 واحده، زیبا نیست؟ -_- خالا این ترم 18 واحد تخصصی دارم و انبوه انبوه درس :| حالا نمیدونم برداشتن عمومی خریت هست یا نوچ T_T راستی اصلا چرا واحد ها رو نمیذارن توی سایت :/

 

+ خب من مرخص میشم از خدمت شما. خدافس ( سرش را به کیبورد میکوبد :| )


+ صدای منو در حالی میشنوید که خوان، دو تا تب اونوری، داره حرف میزنه :| 

 

+ بعد از 15 روز، یه صبح از سال 99 رو به واسطه کلاس خوان دیدیم =)

 

+ از 12 دیشب تا 7 امروز که خودکار بیدار شدم، 3 بار بیدار شدم و خوابیدم :/

 

+ حالا خوان جون داره چی درس میده؟ 100 فعل با حرف اضافه شون -_- آخه این 7 صب بیدار شدن داره؟ :|| همیشه این فایل هاشو بعنوان مطلب اضافه میفرستاد :|

 

+ دیشب رو باید ثبت کنن توی تاریخ. چرا؟ چون هر دو دقه یبار یه استاد درمیومد از توی گوشی ( مثل نامه ای که مادر رون ویزلی براش فرستاد توی هاگوارتز و نامه هه خودشو میخوند و بعد پاره میشد) و نامه با صدای استاد خونده میشد. سه شنبه 8 صب تحلیل دستوری، دوشنبه ترجمه داستان فلان ساعت 9 صبببب . همه 4 تا فایل آنالیز گراماتیک کار بشه و .  . اما تیر آخر میدونی چی بود؟ اینکه استاد گرامر ترم پیش، بجای اینکه به شاگردای خودش تکلیف بده و تایم کلاس رو مشخص کنه، برای ما فرستاد تکالیف رو و گفت دوشنبه کلاس مجازی =)))))))))))) آخه چرا؟

 

+ چندین پست پیش، گفته بودم که دپارتمان ما سخت گیر ترینه. چرا؟ چون ما از 1 اسفند به روال کلاسای حضوری داریم میریم کلاس مجازی و این در حالیه که بقیه گروه ها یدونه کلاس مجازی تا امروز تشکیل ندادن :/ شاید باورتون نشه اما ما همونایی هستیم که ترم 4، هفته اول از 8 صب شنبه تا 3 عصر چهارشنبه، بی خطا همه کلاسهامون تشکیل شد=))) دکتر ش. بهمون لقب مقاوم ترین ورودی رو داد=)))

 

+ گویا وسط کلاس هم توانایی پست گذاشتن دارم =) 


+ سلام :دی من بعد از هزار سال و 1 ماه، اومدم وسط فیلینگ که به ارواح اینجا بگم آموزش مجازی خر است. بد تر از اون کلاس 9 صبح بصورت مجازی ،خر است. چرا؟ چون من فردا ساعت 9 تا 11 صبح کلاس نگارش متوسطه با خوان جان دارم :| این درحالیه که سال 99 تا الان صبح نداشته. چون از ظهر شروع میشد همش :| والا قرنطینه ساعت خواب ِ کیو بهم نریخت که من دومیش باشم؟ :/

 

+ من نمیدونم چرا بند اول ِ پست ِ دو تا قبلیم، بهم ریخته :|

 

+ همین. متاسفانه چون الان عصره، من چیز زیادی برای نوشتن به ذهنم نمیرسه. در جریانید که من سندرم نصفه شب نویسی دارم :|

 

+ و اینکه ارواحی که اینجا هستید ، میتونم پیشنهاد بدم سه گانه ی هنگ اور و سه گانه جومانجی رو ببینید. بلکم این قرنطینه راحت تر تموم شه :|

 

+ دلم برای سیلک رفتن ها ( حالا دوبار بیشتر نرفتما) تنگ شده :| چون برد گیم دوست میدارم. T_T هعی!


+ وقتی پیش دانشگاهی بودم، یه دبیر ادبیات داشتم که یدونه بود فی الواقع. من همیشه کلاس های ادبیاتم رو دوست داشتم. اما این آقای واو. که سن بابا بزرگ ما رو داشت، بدجوری توی بحبوحه کنکور کلاس هاش به دل مینشست. من خیلی چیزا ازش یاد گرفتم. امشب داشتم منچ بازی میکردم که یهو یادش افتادم. با خودم گفتم بعد از تموم شدن ِ منچ حتما میرم یه توک پا به پیج اینستاگرامش سر میزنم. بعد رفتم و فالوش کردم و کلی یاد قدیما افتادم. توی ذهنم بود که به من یه لقب داده بود. ولی هرچی به ذهنم فشار میاوردم یادم نمیومد که اون لقب چی بود. یادم افتاد که اینجا درباره معلمای پیش دانشگاهی م نوشتم و اومدم دنبال کتگوری فینگیل مموری. خلاصه خوندم و لبخند زدم. خوندم و لبخند زدم :)))  تا رسیدم به

این پست که یادم اومد منو نیت ِ قرب ِ من صدا میکرد :)) دیگه بعد از 3 سال یاد آقای واو. افتادم و حالا من بازم به دوران ِ اوج خودم در زمینه ادبیات برمیگردم :)) 

 

+ این هفته به قدر تمام مرداد سرم شلوغه. باید چمدون ببندم، جعبه کتاب هامو بردارم، اتاقمو یکم مرتب کنم، تکلیف ِ کتابای کنکورمو مشخص کنم، و در نهایت هفته دیگه راهی تهران شم. تازه بین این شلوغی به مریم ( هم سرویسی ِ دبیرستانم ) و فرانک ( دوست صمیمی بجا مانده از دبیرستان) قول ِ بیرون رفتن دادم و خدایا خودت بخیر کن :دی

 

+ دو سه ساعت پیش رفتم داروخونه تا کرم ضد آفتاب و قرص مفنامیک اسید بخرم. بهم 5 تا دونه مفنامیک دادن فقط :| چرا ؟ چون قحطی مفنامیک اومده :| کرم ضد آفتاب جذابم هم 147 هزار تومن وجه رایج مملکت شد :/خداوندا مگه جنگه آخه :|

 

+ امشب با بچه های سوییت ِ خوابگاه، ساعت 11، قرار گذاشتیم درباره رزرو خوابگاه ِ ترم بعد، حرف بزنیم. چرا ؟ چون ما احتمالا جذاب ترین سوییت ِ کل ساختمون بردبار ِ خوابگاه بودیم *_*

 

+ میخوام اینجا یه اعترافی بکنم -_- که فقط پیش فرفر و پ. اینطور صریح گفتم :| من حل ِ تمرین ِ 4 واحدی ِ گرامرم رو ترم پیش افتادم :|||| ضمن طلب بخشش و مغفرت از خداوند، و خانوم ش. ( مدیر دپارتمان مون) امیدوارم این ترم با نمره خوبی پاسش کنم :((( بعدم خداوکیلی کیو دیدین گرامر 4 واحدی پاس کنه با نمره بالا تر از میانگین کلاس، اونوقت حل تمرین گرامرش رو بیوفته ؟ :| اصن اینکه حل تمرین، 4 واحده، زیبا نیست؟ -_- خالا این ترم 18 واحد تخصصی دارم و انبوه انبوه درس :| حالا نمیدونم برداشتن عمومی خریت هست یا نوچ T_T راستی اصلا چرا واحد ها رو نمیذارن توی سایت :/

 

+ خب من مرخص میشم از خدمت شما. خدافس ( سرش را به کیبورد میکوبد :| )


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها